*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

مردم چه مي گويند؟

 

در روستايمان ايمن آباد و كروكلا همانند ساير روستاها وشهرهاي كشورمان ايران، مردم نقش اساسي در تصميم گيري هاي ما بازي مي كنند. همانگونه كه ما نقش مهمي در تصميم گيري هاي آنان بازي مي كنيم. بدون آنكه ما و مردم كوله باري از دوش همديگر برداريم فقط در مورد همديگر اظهار نظر و تصميم گيري مي كنيم.

 

اما براستي چه بايد كرد؟

در اين گفتار مروري داريم كوتاه در مورد اين موضوع مهم كه مردم چه مي گويند؟

 

 

 

مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟
چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا ازدواج نمیکنی ؟
چرا بچه دار نمیشی ؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟
چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.

 

 

 

اگر بسیار کار کنی می گویند احمق است.

اگر کم کار کنی می گویند تنبل است.

اگر خرج کنی می گویند افراط گر است.

اگر جمع کنی می گویند بخیل است.

اگر ساکت و خاموش باشی می گویند لال است.

اگر زبان آوری کنی می گویند ورّاج و پرگو است.

اگر روزه بداری و شبها نماز بخوانی می گویند ریاکار است.

و اگر عمل نکنی می گویند کافر است و بی دین.

 

 
مَردُم ذاتا قاضی به دنیا میاد.

بدونِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده، روت قضاوت میکنه،حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.

مَردُم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.

اما مَردُم همیشه از یه چیزی میترسه، از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.

 

پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو.

 

 

 


می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

با دختری از شهري ديگر می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

می خواستم پول مراسم جشن عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!...

 

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت:شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

 

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...

 

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند !!!

 

 

حال ما نيز خود را جاي مردمي بگذاريم كه از نگاه آنان جزو مردميم.

از اين پس چه خواهيم كرد؟

 

 

 

 

 

 

منبع: روزنه

 

 

 

 اين مطلب، 19 مهرماه 1392 در وبسايت روستا درج شد.

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # ميثم صالحي ايمني در تاریخ: یکشنبه 21 مهر 1392 ، ساعت 09:07 ق ظ
گاو را باور كنند اندر خدائي عاميان/نوح را باور ندارند از پي پيغمبري* «لقمان حكيم به فرزندش سفارش كرد هركار مفيد كه مبنايش عقل بودو رضاي خدا،انجام بده و توجهي به حرف هاي بيهوده و نظرات پي درپي و بي پايه مردم نكن و بگذار و بگذر تابه مقصد و مقصود برسي.»
نقل قول
 
 
0 # ا.ر.ک.ایمنی در تاریخ: یکشنبه 21 مهر 1392 ، ساعت 01:07 ب ظ
باسلام ازگردآورنده این موضوع متشکرم و شمارا به خواندن این لطیفه دعوت میکنم:روزی روزگاری یک پدرو پسر همراه خرشان در یک مسیری میرفتند،پدر باتجربه به پسرش می گوید الان ببین قضاوت این آدمیزاده را.پدر گفت برو سوار خر بشو برویم.وقتی پسر سوار شد مردم گفتند این بی غیرت جوان را ببین، سوارخر شد و پدر سالخورده اش پیاده میرود.پدر گفت پسرم دیدی؟بعدا" پدر سوار خر شد، مردم گفتند این پدر سنگدل سوار خر شد پسربچه بیچاره پیاده است. پدر گفت دیدی؟اکنون هردو نفر سوار خر شدند مردم گفتند:ای بی مروتها دونفری سوار خر میشید.پدر گفت دیدی؟و دست آخر هردو نفر پیاده شدند و خر بدون سربار به حرکت خود ادامه دادندو مردم گفتند:این احمق ها رانگاه کنید خر دارند ولی سوارش نمی شوند.پدر به فرزندش گفت دیدی؟ما هرکاری کنیم مردم قضاوت و حكم مي دهند.پس اگر مي خواهی که به این حرفها اهمیت بدهی کلاهت پش معرکه است.
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20